بدون عنوان
سلام مرواريد من. پارسال اين موقع ها بود كه اومديم دزفول.خداحافظي با اصفهان خيلي سخت بود ميدونستم كه ديگه برنميگرديم!اولش خيلي سخت بود كه سبك زندگيمونو يه دفعه عوض كنيم ولي همين كه ميديدم بهت خوش ميگذره راضي بودم.آخه باباجون،مامان جون كلي بهت ميرسن،باهات بازي ميكنن و خيلي هواتو دارن.تو هم همش در حال شيطوني كردنو،جيغ زدني و بعضي وقتا الكي گريه ميكوني!آخه عادت كردي هر چي ميخواي بهت بديم چون همه دوست دارن و نميخوان اذيت شي. تو عاشق آبي بازي كردني،هر وقت يكي بره حمام تو پشت در حاضري و تازگيا كه ميري تو حياط آب بازي دوربينم خيلي دوست داري كه همش خاموش روشنش كني تا بتوني لنزش رو بگيري يه عالمه سنگ رنگي داري كه هميشه يه جاي خونه ريختيشون ...
نویسنده :
مامان درسا
2:19