درسادرسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

درسا زندگي من

اين وبلاگ رو واسه تو نوشتم گلكگم.ميخوايم وقتي بزرگ شدي و تونستي بخوني،بدوني چقد واسمون عزيزي.

سال نو مبارك

سلام دخترك گلم.سال نوت مبارك باشه.امسال عيد اومديم دزفول خونه باباجون و مامان جون.منم از فرصت استفاده كردم و دارم واست مينويسم. خيلي خوشحالي كه پيشه بابجون و مامان جوني،اونا هم همينطور.حسابي با تو سرگرمن و تو هم همش درحاله شيرين زبوني هستي.بعد از سال تحويل هم كلي رقصيدي.ولي امروز عصر كه داشتيم ميرفتيم عيد ديدني لاك ناخنت رو خالي كردي رو لباس عيدت و حسابي خرابش كردي.هر چي سعي كردم نتونستم تميزش كنم و لباست خراب شد.اينم اولين خرابكاري سال جديدت.قربونت برم،اشكال نداره پرنسس كوچولوي من. الهي كه صد ساله بشي مامان،اميدوارم امسال ساله خوبي باشه و كار استخدام بابايي هم درست بشه.با همه ي وجود دوست دارم ...
2 فروردين 1393

دخترك باهوشه من

سلام دختر گلم.فقط ميخوام بهت بگم خيلي دوست دارم.الان كه دارم واست مينويسم خوابي.بابايي هم رفته كلاس.كمتر از يك ماه تا عيد مونده و من كلي كار دارم ولي دختركه شيطونم نميذاره! جمعه رفته بوديم ديلم و تو توي دريا حسابي آب بازي كردي و خوش گذروندي. ومنم حسابي تو بازار چرخيدم،مثه دوران دانشجويي كه عاشق بازاراي بندرعباس و قشم بودم و تو هر فرصتي كه ميشد با دوستام ميرفتم.ياد اون روزا بخير. چند روز پيش كه با بابايي رفته بوديم دكتر،خانم دكتر خيلي از حرف زدنت و كارات خوشش اومدو ازت خواست كه واسش نقاشي بكشي ،ميگفت واسه سن و سالت خيلي باهوش هستي و از اينكه شنيد خورشيد رو نقاشي ميكني هم تعجب كرد و هم خوشحال شد ،گفت كه واسه يه بچه نشونه خيلي خوبيه. خيلي دوست د...
4 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام عشقم.حالا که دارم واست مینویسم دزفولیم و تو هم طبق معمول نذاشتی ظهر باباجون و مامان جون بخوابن.وقتی میایم دزفول به تو خیلی خوش میگذره ولی حیف که باید زود برگردیم چون دوشنبه عروسیه خاله ساراست که تو خیلی دوستش داری. اینچند روزکه دزفول بودین یا با تبلت باباجون بازی میکردی یا از سرو کول باباجون بالا میرفتی.اونقد شیرین زبونی میکنی که همه عاشقت میشن.قربونهدختر خوشگلو باهوشم برم.تا یادم نرفته،بی بی واست یه لباس گرمه خیلیخوشگل و گرون خریده،دستش درد نکنه وقتی پوشیدیش خیلی خوشگل شدی عزیزم،عمو مهرداد هم از آلمان یه خرس خوشگل واست فرستاده تو هم تا دیدیش  گفتی  فکر کردم عصبانیه... دوستدارم تمام هستیم الهی همیشه شاد و خوشحال باشی. ...
13 مهر 1392

سه سالگيت مبارك

الان كه داشتم وبلاگت رو ميديم،فهميدم كه يادم رفته درمورد تولدت بنويسم.ببخش دختر گلم.آخه تو اين مدت كلي اتفاق افتاد و برنامه هامون بهم ريخت.جشن عروسي خاله سارا و عمو سعيد بخاطر فوت پسرخاله عمو سعيد بهم خورد.ما هم بخاطر عموسعيد جشن خونوادگي برات گرفتيم.دايي فرهاد با خونوادش بودن،عمو امين و خاله ها و باباجون و مامان جونم بودن.حتما سر فرصت واست عكساي تولدت رو ميذارم.چون عاشق باب اسفنجي هستي تولدت با تم باب بود و همينطور كيكت.قربونت برم كه كلي واسه تولدت رقصيدي و بازي كردي.الهي صد ساله بشي دخترگلم.فرشته كوچولوي من سه ساله شد.خدايا شكرت
24 شهريور 1392

كار بابايي

نميدونم اين اتفاقات رو بايد برات بنويسم يا نه،آخه هنوز صد درصد نيست.بابايي سه شنبه رفته بود تهران واسه گزينش.بابايي خرداد سال قبل تو آزمون استخدامي اداره كار شركت كرده بود.دي پارسال نتيجه رو زدن وبعد كلي مرحله رسيده به گزينش عقيدتي.كه تا الان همه چي به لطف خدا خوب پيش رفته.قراره بيشتر از دوماه طول نكشه.اگه كار بابايي درست بشه زندگيمون عوض ميشه و بعد از اينهمه سختي ما هم يه نس راحت ميكشيم.نميدونم كه وقتي بتوني وبلاگت رو بخوني كجاييم و چيكار ميكنيم.ولي اينو بدون بهترين زندگي رو برات فراهم ميكنيم.آخه تو همه زندگي و دلخوشي من و بابا ناصر هستي.خيلي دوست داريم.ميدونم خدا مثه هميشه دعاهامون رو مستجاب ميكنه. ...
24 شهريور 1392

عشق من عاشقم باش

سلام همه كسم .خيلي وقته نتونستم واست بنويسم.ببخش دختر گلم. اين روزا بيشتر از هميشه شيرين زبون شدي.برنامه جديدت هم اينه كه تا عمو امين رو ميبيني ميگي آبي سوراخه و قرمز قهرمانه.وتا عمو سعيد رو ميبيني حرفت رو عوض ميكني و ميگي آبي قهرمانه و قرمز سوراخه.اونا هم حسابي سربه سرت ميذارن،البته همش تقصير خودته كه اينهمه شيطوني.اين روزا كه همش مشغول آبرنگ و دفتر نقاشي هستي كه به قول خودت آذرخاله برات خريده.ديشب هم خاله سارا واست مدادرنگي خريد.هركدومشون كه ميرن بيرون حتما واست يه چيزي ميخرن چون خيلي دوست دارن.از وقتي اومديم بهبهان هيچي واست نخريدم!آخه همش باباجون و خاله ها واست لباس و كفش و اسباب بازي ميخرن.يه ماه پيش كه باباجون 150بادكنك واست خريد....
24 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام فرشته ي كوچولو خيلي وقته واست ننوشتم.دلم ميخواد همه ي اين روزاي خوب رو برات ثبت كنم.حيف كه زياد به اينترنت دسترسي ندارم.دخترك شيرينم كمتر از 2 ماه به تولد 3 سالگيت مونده.داري حسابي بزرگ ميشي شيرينم.دلم ميخواد تولد امسالت رو با تم باب اسفنجي بگيرم.يه كارايي هم كردم ولي اصل كارياش مونده... دختر مهربونم،حالا كه واست مينويسم خوابي،چون شبا تا دير وقت بيداري و تا همه نخوابن تو نميخواي كه بخوابي.شبا تا حسابي منو نبوسي و نگي دوستت دارم نميخوابي.خيلي شيرين زبوني.كاش ميشد كه حرفات رو بنويسم... هفته قبل دايي فرهاد با خونوادش اومدن خونه باباجون.طاها هم حسابي شيطون شده بود و تو ازش ميترسيدي آخه چند بار زدت.تو هم ديگه سراغش نميرفتي....
17 تير 1392

بابايي ماشين خريده!!!

سلام كوچولوي نازم ببخش كه خيلي دير به دير ميامو واست مينويسم.چند روز پيش بابا ناصر ماشين خريد.من و تو هم كلي ذوق كرديم آخه حدوده دو ساله كه ماشين نداشتيم و اين يه حس بد بهم ميداد! ديروز اولين مسافرت رو با ماشينمون رفتيم و سه تايي رفتيم بندر ديلم.هوا حسابي خنك بود و بازار خيلي شلوغ نبود.منم كه عاشق بازارهاي بندر كلي گشتم.بابايي بهم قول داده زمستون بريم قشم.اونجا واسه منو بابايي پر از خاطرات خوبه.وقتي دانشجو بوديم خيلي قشم ميرفتيم. تا يادم نرفته،خاله سارا و عمو سعيد رفته بودن تهران واست يه لباس مجلسي خيلي خوشگل خريدن كه خيلي دوستش داري حتما عكسش رو برات ميذارم. چند روز پيش يه خبر بد بهمون رسيد،زن دائييه باباناصر فوت كرده،خيلي ...
24 فروردين 1392