بدون عنوان
سلام مرواريد من.
پارسال اين موقع ها بود كه اومديم دزفول.خداحافظي با اصفهان خيلي سخت بود ميدونستم كه ديگه برنميگرديم!اولش خيلي سخت بود كه سبك زندگيمونو يه دفعه عوض كنيم ولي همين كه ميديدم بهت خوش ميگذره راضي بودم.آخه باباجون،مامان جون كلي بهت ميرسن،باهات بازي ميكنن و خيلي هواتو دارن.تو هم همش در حال شيطوني كردنو،جيغ زدني و بعضي وقتا الكي گريه ميكوني!آخه عادت كردي هر چي ميخواي بهت بديم چون همه دوست دارن و نميخوان اذيت شي.
تو عاشق آبي بازي كردني،هر وقت يكي بره حمام تو پشت در حاضري و تازگيا كه ميري تو حياط آب بازي
دوربينم خيلي دوست داري كه همش خاموش روشنش كني تا بتوني لنزش رو بگيري
يه عالمه سنگ رنگي داري كه هميشه يه جاي خونه ريختيشون
با سيگار رو فندك باباجون همش داري بازي ميكني
بيچاره بلبل كه از دستت اسيره،هي در قفس رو باز ميكني يا غذاهاشو برميداري يا با هرچي دستت بياد رو قفسه اون بيچاره ميزني
پشتك زدن كه يكي از بازيهات شده
از بين ميله هاي تخت رد ميشي ميري رو تخت
يادم رفت بگم يكي از دلچسب ترين بازي هات اينه كه بپري رو شكم مامان جون
جيغ زدن كه واي...
وقتي باباجون مامان جون ميرن بخوابن،ميري پشت در و اونقد در ميزني كه بيچاره ها مجبور شن در رو باز كنن و تو تمام اتاقشون رو بهم ميريزي
حتما اگه از شيرين كاريات چيزي يادم اومد واست مينويسم كه بدوني چقد شيطون بودي