درسادرسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

درسا زندگي من

يلدا مبارك

عزيزكم يلدات مبارك باشه. امسال شب يلدا خيلي خوش گذشت.آخه خونه باباجون بوديم و همه بودن.دايي با خانوادش و خاله ها و مامان جون و باباجون.خيلي وقت ميشد كه من كنارشون نبودم.نميدونم چطور اينهمه سال دوام آوردم.اولش كه دانشگاه اونم بندرعباس.بعد كه سركار بودم و هيچوقت خونه نبودم.بعدشم كه بابا ناصر عقد كردم و بعدش عروسيو اصفهان.فكر كنم بيشتر از ده ساله كه از خونوادم دور بودم.ولي ديگه نميخوام ازشون دور بمونم. شب يلدايي كلي چيز خورديم و خوش گذرونديم.بودن دايي فرهاد خيلي خوشحالم ميكنه.تو هم طبق معمول شيطوني ميكردني.طاها كوچولو دوست داشت باهات بازي كنه ولي تو سرگرم بودي و سراغش نميرفتي.دوست دارم زيباترين هديه خدا،يلدات مبارك باشه عشقم.  ...
10 دی 1391

سلام

سلام زندگی من خیلی وقته واست ننوشتم آخه هنوز تلفن خونه وصل نشده!و اینترنت نداریم. الان که دارم واست مینویسم دوساله و سه ماه وهفده روز سن داری.حدود یه هفته ست که از شیر گرفتمت.خیلی واسم سخت بود آخه طاقت گریه هات رو نداشتم.ولی حالا هر دوتامون عادت کردیم. امروز با اینکه جمعه ست باباناصر سرکاره.خیلی داره تلاش میکنه تا منو و تو راحت باشیم. تو هم همش در حال شیرزبونی هستی.دیگه یه جمله رو کامل میگی.تا ده میشماری.اسم خیلی حیوون و میوه رومیدونی و هی میپرسی این چیه.رنگها رو هم میشناسی. بیشتر از همه عمو سعید رو دوست داری.خاله آذر رو هم خیلی میخوای و سارا و ناناز و باباجونو مامان جونم خیلی دوست داری.خیلی وقتا به من میگی فروغو بابا ناصر رو فقط موق...
10 دی 1391

زيباي من

سلام كوچولوي نازم اين روزا خيلي شيرين زبون شدي،اونقدر حرفهاي قلمبه ميزني كه باورم نميشه!ديگه جمله ميگي و همه حرفا رو ميفهمي. وقتي ميريم خونه باباجون همش در حال شيطوني هستي و واسشون شيرين زبوني ميكني.يا داري نقاشي ميكشي يا باب اسفنجي ميبيني.مطمئنم نقاش ميشي. هديه زيباي زندگيم،خيلي دوست دارم.حس شيرين مادر بودن با تو خيلي خوبه.
10 دی 1391

بدون عنوان

سلام زندگیم. خیلی دلم واسه بابا ناصرت تنگه،ولی هیچ کاری نمیشه کرد فقط باید صبر کنیمآخه میخوایم یه زندگی خوبو بسازیم.روزای سخت هم تموم میشن.فقط میخوام بدونی هرکاری میکنیم فقط بخاطر توئه.قول میدم دیگه من و تو و بابایی همیشه کنار هم باشیم. ...
23 شهريور 1391

بدون عنوان

سلام عزیزکم.الان چند روزه که من و تو بابا ناصر رو تنها گذاشتیمو اومدیم بهبهان.خیلی اذیت شدیم دیگه نمیخوایم دزفول بمونیم.یکساله که روزایه خوب و بد زیادی داشتیم ولی دیگه خسته شدم دلم میخواد فقط من باشمو تو بابا ناصر.از دست دادن استقلال بدترین اتفاقیه که ممکنه واسه یه خونواده پیش بیاد و بدتر از اون زندگی با آدمایی که اصلا مثه تو نیستن
20 شهريور 1391

بدون عنوان

عزيزكم اينجا داشتي به شيريني ها ناخنك ميزدي دختر خوشگلم بازم تولدت مبارك باشه.انشاا..تولد صد سالگيت.بدون كه مامان هميشه عاشقته.تو تمام زندگي من هستي.بودنت بزرگترين هديه خداست. دوسال چقدر زود گذشت.انگار همين ديروز بود كه بدنيا اومدي.خوش اومدي گلم.زندگيم با تو زيباست.قبل از اومدنت اينهمه اميد و خوشبختي نبود. ...
10 شهريور 1391

بدون عنوان

اينم عكس كيك تولدت اينم شيريني هاي زنبوري كه همه دوستشون داشتن اينم ژله اكواريوم ژله خورده شيشه و رنگين كمان هم واست درست كرده بودم حيف كه يادم رفت ازشون عكس بگيرم.     ...
10 شهريور 1391