درسادرسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

درسا زندگي من

بدون عنوان

1391/10/15 0:16
نویسنده : مامان درسا
109 بازدید
اشتراک گذاری

سلام همدم تنهاييام

امشب حدود ساعت 10 زلزله اومد،من و بابايي كلي ترسيديم و تو هم با صندليت داشتي بازي ميكردي و اصلا حرف گوش نميدادي و صندلي رو ول نمي كردي.خلاصه سرت به كارت گرم بود.خدا رو شكر ديگه خبري نشد.من از زلزله خاطره بد دارم آخه اون سالي كه بم زلزله اومد من بندرعباس دانشجو بودم و تو اون روزا كل خوابگاه و دانشكده و حتي شهر يه حال بدي داشت...نميخوام دوباره ياد اون روزا بيفتم.

چند روزه كه بابا ناصر مريض شده و حسابي افتاده.من و تو هم حسابي مواظبش هستيم ولي بابايي وقتي مريض ميشه خيلي غرغرو ميشه!

امشب عموسعيد و خاله سارا اومدن عيادت بابايي،تو هم خيلي ذوق كرده بودي آخه هردوشون رو خيلي دوست داري.عمو سعيد هم گفت يه ذره تپلي شدي.قربون دختر بانمك و خوشگلم برم كه همه دوستش دارن آخه خيلي باادبي.دوستت دارم عروسك قشنگم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)